مرداد
گنج اکنون
امروزه بشریت به دنبال سرعت بخشیدن به زندگی خوداست و می خواهد آن را سریع تر پیش ببرد.هرچه سریع تر، بهتر! و این موضوع تبدیل به شعار زندگی مدرن امروزی شده است. همه انسان ها درتلاشند که با سرعت بیشتری در زندگی حرکت کنند. این موضوع باعث شده است که افکار و مشغولیت های روزانه را با سرعت هرچه بیشتر دنبال کنند و آرامش کمتری را تجربه کنند.
داستان گدا و عابر
گدایی متجاوز از سی سال پای دیواری نشسته بود و تکدی گری می کرد. روزی عابری ناشناس از آنجا رد می شد. عابرناشناس به گدا گفت: من چیزی ندارم تا به تو بدهم ولی آنچه رویش نشسته ای چیست؟ گدا گفت: این صندوقی است که رویش می نشینم و گدایی می کنم. عابر گفت: تا کنون داخلش را نگاه کرده ای؟ گدا گفت: نه. برای چه؟ منظورت چیست؟ مگر داخلش چه چیزی است؟ گدا با اصرار عابر وزحمت زیاد در صندوق را گشود و با شگفتی تمام و خوشحالی زیاد دید صندوق پر از طلای ناب است. گدا سال ها روی صندوق پر از طلای ناب نشسته بود ولی دست گدایی به سوی این و آن دراز می کرد. این گنج همان است که سال های سال بزرگان به ما وعده داده اند و این گنج اکنون است.
علت اسارت ما
چیزی که ما را اسیرکرده و باعث شده است که نتوانیم در این لحظه زندگی کنیم، افکار ماست. ما هرلحظه آنها را درست می کنیم و با آنها یکی می شویم و این موضوع سبب می شود تا فقط زنده باشیم و لحظات زندگی را درک نکنیم.
افکار ما به دو دسته گذشته و آینده تقسیم می شوند. اگر به افکار خود دقت کنید می بینید که ماهیت آنها به تجربیات شما برمی گردد یا برنامه ای که می خواهید بعدا انجام دهید.
مولانا و هوشیاری این لحظه
هست هوشیاری زیاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده خدا
مولانا درباره گنج اکنون می فرماید: وقتی که ما هویت خود را از افکارمان می گیریم که مربوط به گذشته است بلافاصله آینده را هم زنده می کنیم زیرا گذشته و آینده مانند شب و روز هستند که با وجود یکی دیگری شکل می گیرد. ما نمی توانیم هویت و حس بودن را از گذشته بگیریم ولی آینده برایمان وجود نداشته باشد. بنابراین همواره در گذشته یا آینده هستیم و این گذشته و آینده مانند پرده ای بین تو وخدا حایل شده است.
ما در زندگی گرفتار غصه ها، تعارض ها، ناهماهنگی ها وعدم تعادل هستیم. بنابراین وقتی در این لحظه باشیم، اتفاق عجیبی رخ میدهد. آن اتفاق بدین صورت است که انرژی هوشیاری که در افکارمان سرمایه گذاری می کردیم را از آنها بیرون می کشیم. افکار همه هوشیاری ما را می بلعند و در این لحظه با آنها هم جنس می شویم.
در این لحظه شما ناظر افکارتان باشید تا ببینید به چه می اندیشید. این نظارت بر فکر باعث می شود خودتان را از فکر منفصل و جدا نمایید. وقتی از فکر منفصل می گردید دیگر فکر نمی تواند شمارا به خود جذب کند.
اکهارت تله و اکنون
اکهارت تله معتقد است بسیاری از ما بیشتر عمرمان را در زندان افکار خود می گذرانیم. ما هرگز قدم از محدوده تنگ و تاریکی که توسط ذهن خود ساخته ایم بیرون نمی گذاریم و اسیر شخصیتی خود ساخته که از گذشته ها تاثیر میگیرد هستیم.
در شما هم مانند تمام افراد بشر، بعدی از آگاهی وجود دارد که بسیار ژرف تر از افکار شماست. بعدی که خود واقعی شما است و می توان آن را حضور، آگاهی یا شعور مطلق نامید. بعضی از تعالیم باستانی آن را مسیح درون یا ذات بودایی نامیده اند.
حتما درخیابان به آدم های دیوانه برخورده ای که مدام با خودشان حرف می زنند. وضعیت آنها با وضعیت تو چندان تفاوتی ندارد. تنها تفاوت تو با آنها این است که آنها بلند بلند حرف می زنند و تو یواش و آهسته. این سروصدا در سر تو تفسیر می کند، نظریه می دهد، قضاوت می کند و شکایت و …..
افکار به لحظه حال اهمیت نمی دهند و تنها گذشته و آینده را جدی می گیرند.این وارونه انگاشتن حقیقت توسط ذهن دلیل کارکرد غلط آن است.
زمان ؟؟؟
زمان اصلا چیز خوبی نیست. زیرا پنداری است باطل و آنچه که توخوب و با ارزش می دانی زمان نیست بلکه چیزی است بیرون از زمان. لحظه حال است که واقعا ارزش دارد.
هر لحظه نسبت به گذشته بمیر. تو به گذشته احتیاج نداری. فقط به گذشته هنگامی رجوع کن که در ارتباط با لحظه حال باشد. نیروی حال و کمال هستی را احساس کن. حضور خود را احساس کن. هوایی را که به درون تو وارد و خارج می شود را احساس کن.لحظه حال تنها واقعیتی است که با ید باآن مواجه شوی. تو همواره با لحظه حال طرف هستی نه آینده. تو هرگز با آینده طرف نمی شوی.
جمله ” یک روز به چنگش می آورم ” شور و مستی را از کارهای اکنون تو می ستاند. با چنین فکری تو همیشه منتظری تا یک روز زندگی را شروع کنی. اگر با چنین الگویی در ذهن خود زندگی کنی به هر چه و هر جا که برسی باز از لحظه اکنون خود ناراضی خواهی بود.